جدول جو
جدول جو

معنی زه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زه کردن
(چَ / چِ بَ رَهْ نِ / نَ دَ)
بچه کردن. زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمۀ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه. (التفهیم بیرونی، یادداشت ایضاً).
چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون
در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین.
ناصرخسرو.
و نهصد پیل بودش به روزگار، در جمله پیلی که آن را کذیزاد خواندندی که به ایران زاده بود و این از عجایب بود. ایدر پس هرگز زه نکرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، چله کردن کمان. (ناظم الاطباء) :
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
به پیش فیلک و زه کرده نیم چرخ به چنگ.
فرخی.
رجوع به زه و زه کردن کمان شود، بارور کردن. باردار کردن. آبستن کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زه کردن
بارور کردن باردار کردن آبستن کردن
تصویری از زه کردن
تصویر زه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زه کردن
((~. کَ دَ))
آبستن کردن
تصویری از زه کردن
تصویر زه کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ بَ / بِ سَ)
نو کردن. دوباره کردن. از نو کردن. احیا کردن. اعاده. تجدید کردن:
یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت
یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود
تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش
تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.
دقیقی.
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز.
آغاجی.
بدو گفت سوگند را تازه کن
همه کار بر دیگر اندازه کن
که چون بازگردی نپیچی زمن
نه از نامداران این انجمن.
فردوسی.
وگر جز بر این گونه گویی سخن
کنم تازه پیکار و کین کهن.
فردوسی.
بیامد بخواهد ازوکین من
کند تازه او باز آئین من.
فردوسی.
که خواهد از این دشمنان کین من
کند در جهان تازه آیین من.
فردوسی.
میر یوسف که همی تازه کند رسم ملوک
میر یوسف که همی زنده کند اسم پدر.
فرخی.
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک، بارت عز و بیداری تنه.
منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 108).
برخیز و بسیستان آی با سرهنگان و حشم که جمع شده است... تا عهد تازه کرده آید. (تاریخ سیستان). عاقرقرحا، یاد کرده آمد اندر باب طا، که او بیخ طرخون دشتی است لیکن اینجای ذکرش تازه کردیم تا تمام تر بود. (الابنیه عن حقائق الادویه). تا آنگاه که رسولان فرستاده آید و عهدهاتازه کرده شود. (تاریخ بیهقی). صاحب بایستاد تا پدرحسنویه فرازرسید و عهد تازه کردند. (مجمل التواریخ). تا وقت دجال بزیر آید (عیسی علیه السلام از بیت المعمور) و دین پیغامبر ما صلوات اﷲعلیه تازه کند. (مجمل التواریخ). شاه ندانست که هر شب خط مندل تازه یابدکردن. (اسکندرنامۀ قدیم نسخۀ سعید نفیسی). و این ربض را بهر وقت که لشکری قصد بخارا کردی، عمارت تازه کردندی و ارسلان خان بروزگار خویش بفرمود تا در پیش آن ربض ربضی دیگر بنا کنند. (تاریخ بخارا). بهر وقت که لشکری قصد بخارا کردی عمارت تازه کردند. (تاریخ بخارا). دو من انگبین و چهار من شراب انگوری بهم بیامیزند و داروهای مذکور در خرقه ای فراخ بندند و هفت روزدر آفتاب نهند تا سه بار و (هر بار) دارو تازه می کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خربزۀ بسیار زکام را تازه کند و آنرا که مستعد آن باشد زکام آرد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و هفت شبانروز در نمک آب نهند و هر روزآب و نمک تازه کنند، پس آنرا بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بهار دولت او آن هوای معتدل دارد
که گردون خرف را تازه کرد ایام برنایی.
انوری.
شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی.
خاقانی.
نوازشهای بی اندازه کردش
همان عهد نخستین تازه کردش.
نظامی.
ز شیرین یاد بی اندازه میکرد
بدو سوگ برادر تازه میکرد.
نظامی.
سر از البرز برزد جرم خورشید
جهان را تازه کرد آئین جمشید.
نظامی.
چهارم روز مجلس تازه کردند
غناها را بلندآوازه کردند.
نظامی.
و از دور دوم این مثال را تجدید می کرده اند و بر زبان هر رسول منشور را تازه میکرده اند بمعجزات و براهین. (کتاب المعارف).
خواست آبی و وضو را تازه کرد
دست و رو را شست او زآن آب سرد.
مولوی.
تازه کن ایمان نه از گفت زبان
ای هوی را تازه کرده در نهان.
مولوی.
سخن چین کند تازه جنگ قدیم
بخشم آورد نیک مرد سلیم.
(بوستان).
نمک ریش دیرینه ام تازه کرد
که بودم نمک خورده از دست مرد.
(بوستان).
، مجازاً، خرم و باطراوت و خوش کردن:
خانمان دوستان را خوب کردی چون بهشت
روزگار نیکخواهان تازه کردی چون بهار.
فرخی.
میان خلق سرافراز و تازه کرد مرا
مکارم تو چو سرو و چو سوسن آزاد.
مسعودسعد.
باغ سخا را چو فلک تازه کرد
مرغ سخن را فلک آوازه کرد.
نظامی.
، مجازاً، شاد و خوشحال کردن:
از آن خوب گفتار بوزرجمهر
حکیمان همه تازه کردند چهر.
فردوسی.
ببودند آن شب ابا می بهم
بمی تازه کردند جان دژم.
فردوسی.
درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کآن تازه کردی.
خاقانی.
، بارونق کردن. نو کردن:
کهن بود در سال هشیارمرد
بداد و بخوبی جهان تازه کرد.
فردوسی.
تو فرزند خوانش نه داماد من
بدو در جهان تازه کن یاد من.
فردوسی.
کنون از بزرگی ّ خسرو سخن
بگویم کنم تازه روز کهن.
فردوسی.
مرا ده تو پیروزی و فرهی
بمن تازه کن تخت شاهنشهی.
فردوسی.
وز آن پس بفرمود بهرام را
که اندر جهان تازه کن نام را.
فردوسی.
سخنها که بشنیدم از دخترت
چنان دان که او تازه کرد افسرت
بدین مسیحا بکوشد همی
سخنهای ما کم نیوشد همی.
فردوسی.
ای جهان را تازه کرده رسم و آئین پدر
ای برون آورده ماه مملکت را از محاق.
منوچهری.
هر زمان اسلام را تازه کند
آن امام بن امام بن امام.
ناصرخسرو.
اگر جهان من از غم کهن شده ست رواست
جهان بمدح تو تازه کنم بقای تو باد.
خاقانی.
درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کآن تازه کردی.
خاقانی.
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بَ)
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن:
از بزه کردنش عجب ماندند
بزه گر زین جنایتش خواندند.
نظامی.
بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی.
سعدی.
و رجوع به بزه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ مَ دَ)
چشیدن. تطعم. تطعم کردن. و رجوع به چشیدن و تطعم و تطعم کردن شود، خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه.
- امثال:
به دهانش زیاد مزه کرده است، از چیزی زیاد خوشش آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
نو کردن، احیا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره کردن
تصویر ره کردن
هدایت و راهنمائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن کردن
تصویر زن کردن
ازدواج کردن همسر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه کردن
تصویر بزه کردن
گناه کردن، خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزه کردن
تصویر مزه کردن
چشیدن، خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
((~. کَ دَ))
زنده کردن، بارونق کردن. تعمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
چشیدن، تجربه کردن، آزمودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
ينعش
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
Refresh
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
rafraîchir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
לרענן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
تازہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
তাজা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
kuburudisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
yenilemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
새로 고침하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
更新する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
รีเฟรช
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
ताजगी लाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
menyegarkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
verversen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
refrescar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
refrescar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
刷新
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
odświeżać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
оновлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
auffrischen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
обновлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
rinfrescare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی